loading...
دانلود رايگان نرم افزار با لينک مستقيم, دانلود بازي, دانلود

امیدوارم از این رمان لذت کافی برده باشید

به زودی یک رمان دیگر را برای شما معرفی خواهم کرد. با ما باشید

وقتی مادروپدر شب بخیر گفتند و رفتند به اتاق خواب آمدم و با عصبانیت کیفم را روی مبل پرت کردم

منصور گفت: چیه گیسو؟ چرا انقدر اخم و تخم میکنی من چه خطائی مرتکب شدم؟

· خجالت کشیدی یک دفاع از زنت کنی

· خوت دفاع کردی دیگه عزیز دلم .موقع کندن موهای من فرا رسیده ؟

· بیخود عزیز دلم عزیز دلم نکن ، مادره که منو دوست داره نه تو

· گیسو باز شروع کردی .من که گفتم نریم این مهمانی آخرش اینه

· پس آخر آخرش هم گوش کن .دیگه دوست ندارم اینها پاشون رو تو خانه من بذارند

· گیسو جان اینها سالی دو سه بار میان اینجا اون هم تحمل کن. من نمی تونم بگم نیان

· همین که گفتم ،آدم که مجبور نیست دشمنش رو تحمل کنه

· حالا چرا گریه میکنی؟ آخه آنها ارزشش رو دارند؟

· ولم کن تو تکیه گاه خوبی برای من نیستی اصلا بیخود بچه دارشدم

· گیسو من ملاحظه نسرین و پرویز رو کردم درست مثل خودت. خانه مردم که نمیشه دعوا راه انداخت

· مگه پرویز دعوا کرد. از زنش دفاع کرد

· کجا می ری؟

· پیش مادر جون

· آنجا می ری چکار؟

· میخوام آنجا بخوابم اعصابم متشنجه

سریع مقابلم ایستاد و گفت : منکه روم نمیشه بیام اونجا بخوابم ، بیا بگیر بخواب همینجا عزیز من

    • میخوام از تو دور باشم
    • آخه من چه گناهی کردم؟
    • سکوت گناه توئه .من واسه بچه تو انقدر ورم کرده م
    • تو صدبرابر این هم که بشی باز همه چیز زندگی منی، قربونت برم
    • ولم کن زبون نریز، آنجائی که لازمه زبانت رو کار بینداز
    • خب الان لازمه ، چون نمی تونم بدون شماها بخوابم
    • شما ها کیه ، دیگه ؟
    • تو و این گوگول گولیها.آخه کجا می خوای بری از اینجا بهتر؟

با ناز و افاده نگاهم را ازش برگرفتم و روی مبل نشستم .خم شد منو بوسید و گفت : آن عفریته ها الان دارند می سوزند که می بینند داری برام بچه میاری ، حالا تازه نمی دونند دوتا هم میخوای بیاری. عوض یه میخ معمولی میخ طویله کوبیدی .وگرنه آتیش می گیرند

دیگه نتونستم اخم کنم و خنده بر لبم نقش بست ادامه داد. الهی که اول فدای اون اشکهات بشه منصور ، بعد فدای این خنده های یواشکیت .من قول شرف می دم یکروز حق اینها رو کف دستشون بذارم

    • لابد میخواهی بگیریشون و از پشت بهشون خنجر بزنی ، حکایت آذره، لازم نکرده ازم دفاع کنی
    • من به گور بابام بخندم برم طرف این دوتا عجوزه .مگه از جونم سیر شده م؟
    • منصور به خداوندی خدا حلالت نمی کنم اگه بعد از من این دوتا را بگیری
    • یعنی فکر میکنی دوتاشون رو به من می دن

اخمهام را درهم کشیدم و خواستم از جا بلند شم اجازه نداد و گفت: بگیر بشین دارم شوخی میکنم عزیزم

    • بعید هم نیست دوتاشون رو بگیری واصولا شانس شما دوتا دوتاست.آنهم دوتا خواهر
    • خدا اون روز رو نیاره که سایه تو رو سر خودم و زندگیم نباشه .ایشاءا... اول منو خاک کنند
    • مرگ خبر نمیکنه منصور. یه موقع دیدی سر زایمان رفتم .بچه هام رو به تو سپردم .نمی گم زن نگیر اما یکی رو بگیر که واسه بچه هام مادری کنه، سراغ این دوتا عفریته نرو
    • همینطوریش اضطراب دارم تو دلم را خالی تر نکن .پاشو لباست رو عوض کن بگیریم بخوابیم
    • پاشو عزیزم ، پاشو قربونت برم .خودت خوب می دونی که چقدر ذلیل و عاشقم منتها عادت داری هرچند گاهی یه امتحانی ازم بگیری . بنده هم که همیشه نمراتم بیسته، یه مهر هزار آفرین هم بزن پای پرونده همسر داریم که دیگه خیالم راحت باشه .خب عزیزم؟
    • روش فکر میکنم
    • فدای اون دندونهای ردیف بشم،خنده ت رو قایم نکن من روم زیاد نمیشه. من همیشه خدمتگزار شمام .لالیم رو هم بذار بحساب این پرویز ذلیل شده که همیشه مثل بند تنبون به ما احتیاج داره

فریاد خنده ام به هوا رفت .منصور فلک زده نفس پیروزمندانه ای بیرون داد وگفت: بالاخره موفق شدم قهقهه قشنگ جنابعالی را به هوا بفرستم .الهی صدهزار مرتبه شکر که این پرویز یکجا به درد ما خورد

    • پرویز همیشه به درد تو خورده یادت رفته؟
    • من همیشه بهش مدیونم .زندگیم را بهم برگردوند

با لبخند نگاه عاشقانه ای تحویل منصور دادم. گرمی لبهاش رو روی لبم احساس کردم. وای که چقدر این بوسه بهم روحیه بخشید چقدر منصور را دوست داشتم .

    • خب حالا برم رات شیر عسل بیارم بخوری

منصور رفت .لباسم را عوض کردم و در دل بخاطر داشتن چنین همسری خدا را ستایش کردم و آرزو کردم که حداقل تا زنده ام منصور را کنارم داشته باشم . چون آرزوی عمر جاودان برای خود وکسی کردن آرزویی محال و غیر ممکنه

*****************************

درد خواب را از من ربوده بود. به خودم می پیچیدم و نفس در سینه حبس میکردم تا منصور از خواب بیدار نشه .خیلی تحمل کردم ، اما ساعت شش صبح صبرم تمام شد .بالاخره صداش زدم .مثل ترقه از جا پرید و پرسید: وقتشه ؟

    • نمی دونم فقط می دونم چهارساعته دارم درد می کشم
    • پس چرا بیدارم نکردی؟
    • دلم نیومد
    • دلم نیومد یعنی چیه؟ الان وقت این دلسوزی هاست عزیز من؟
    • آخه تو سردرد داشتی با قرص خوابیدی
    • منصور نگاهی به ساعت کرد .برخاست چراغ را روشن کرد وگفت: چه عرقی کردی گیسو، این ملاحظه کاریهای تو آدم رو دیوانه می کنه .نکنه اتفاقی بیفته؟
    • ای خدا دارم می میرم به دادم برس
    • من برم مامان رو صدا بزنم
    • مزاحمشون نشو .خودت منو ببر بیمارستان
    • میخوای فردا محاکمه م کنه؟
    • خب، پس تماس بگیر .اینهمه راه نرو

شماره مادرش را گرفت سپس کمکم کرد تا لباسم را عوض کردم .مادر خیلی سریع آمد و گفت: الهی بمیرم تو از دیشب داری درد می کشی حالا میگی؟

    • سلام مادر جون .ببخشید از خواب بیدارتون کردیم به منصور گفتم مزاحم نشه
    • دیگه چی؟ آنوقت بهم بر میخورد .پس من باید کی به درد شما بخورم؟ بریم عزیزم .بریم نکنه بچه بدنیا بیاد دیر بشه

منصور با وحشت پرسید : یعنی داره بدنیا میاد؟ همینجا؟

    • آره دیگه .مگه چقدر میتونه اونجا بمونه؟ دیشب تا حالا داره التماس میکنه که من رو در بیارین

منصور با حالتی دستپاچه گفت: بریم بریم. یا امام رضا خودت رحم کن زن و بچه ام رو بتو سپردم

مادر پرسید: ساک بچه ت کجاست گیسو جان؟ یادمون نره

    • منصور برو بیار .کنار تختش گذاشتم

منصور رفت تا از اتاقی که برای فرزند یا فرزندانم آماده کرده بودم و از سلیقه ووسائل بازی و سیسمونی چیزی کم نگذاشته بودم ساک نوزاد را بیاورد مادر در این فرصت قرآن را آورد و رو سرم گرفت و دعا خواند .بالاخره به بیمارستان رفتیم و کارهای مقدماتی انجام شد تا پزشکم آمد .بعد از سپری شدن سه ساعت و اندی درد به حد مرگ کشیدن به خواست باریتعالی صاحب دو فرزند از دوجنس مخالف شدم یکی پسر و یک دختر. وقتی بچه ها را برای شیر خوردن نزد من آوردند اشک از دیدگانم اشک می بارید .احساس عجیبی بود غرق شادی بودم، در حالیکه هاله غم قلبم را گرفته بود .مادر شده بودم در حالیکه داغ مادر شدن و فرزند در آغوش گرفتن به دل خواهرم گیتی مانده بود. چقدر آرزو داشت فرزند منصور را در آغوش بگیرد و حالا به جای او این من بودم که فرزندان منصور را در آغوش گرفته بودم .از اینکه روح گیتی نظاره گر ما بود شرمنده بودم ، با اینکه می دانستم که اینک او خوشحال است .

بارها وبارها خوابش را دیده بودم .در دل گفتم: گیتی عزیزم اکنون که امیدهای زندگیمان را در آغوش گرفته ام از روی تو شرمنده ام .اعتراف میکنم که عشق و دوست داشتن را از تو آموختم .درست است که عشق و دوست داشتن در خانواده رادمنش بی حد و مرز است اما منصور لیاقت این همه عشق را دارد . روی فرزندانت همان اسامی را می گذارم که تو دوست داشتی امید و دلارام. بابت هدایای زیبایت از تو سپاسگزارن به پاس همه مهربانیها و گذشتهایت بوسه بر فرزندان زیبایت می زنم .ای فرشته خوبیها و پاکیها ، ای حک شده بر قلب منصور، منصور هرگز تو را فراموش نکرد و نخواهد کرد .هنوز که هنوز است بیادت اشک می ریز. با جمله منصور افکارم گسسته شد .

    • چرا گریه می کنی عزیزم؟ نکنه بیشتر می خواستی؟

لبخندی به لب همه نشست

پاسخ دادم: داشتم با گیتی درددل میکردم،از اینکه تو رو به من بخشیده و اینها رو تو دامنم گذاشته ازش تشکر می کردم

ابخند قشنگی زد و سپس چهره غمگینی به خود گرفت و بسمت پنجره قدم برداشت .مادر گفت: خدا رحمتش کنه،روحش شاد.از دعای اونه که این دوتا خوشگل تو دامنته عزیزم، الهی فداشون بشم

پدر گفت: خانواده از دست رفته شما و ما الان غرق شادیند .آنها از ما زنده ترند

بغض منصور شکست همانطور که کنار پنجره ایستاده بود وپشتش به ما بود بلند بلند گریست .همه خشکمون زده بود .اشک تو چشمان همه حلقه زد. منصور حق داشت و می دانستم چه حالی داره و چقدر دلش هوای گیتیش را کرده. چه زجرهای روحی را بدون او تحمل کرده تا بالاخره فرزند من را در آغوش گرفت .می دانستم تنها چیزی که الان بهش آرامش می دهد این است که آذر را به سزای عملش رسانده وانتقام خودش را گرفته

پدر با دستمال اشکهاش را پاک کرد و بطرف منصور رفت دست بر شانه اش نهاد وگفت: پسرم می دونم چه احساسی داری و چقدر دلت برای گیتی میسوزه .اما اون الان جاش خوبه و خیلی هم خوشحاله .تازه گله منده که تو چرا داری گریه می کنی عوض اینکه با بچه هات عشق کنی

پدر ومنصور یکدیگر را در آغوش گرفتند و منصور نالید که گیتی خیلی زود مرد پدرجون و بیشتر از همه این موضوع عذابم می ده که بخاطر من مرد و گیتی واسه خاک حیف بود

پدر چند ضربه پشت منصور زد وگفت : اون الان از تو خوشتره پسرم. خوشحالم که حداقل یک دختر دیگه داشتم تقدیمت کنم . دلشادم که از دست ندادمت .تو هم واسه دیگران حیف بودی هنوز به اینکه دامادمی و پدر نوه های قشنگم افتخار میکنم

منصور گونه پدر را بوسید وگفت: من هم به داشتن شماها افتخار میکنم و دوستتون دارم

    • بچه هات رو عروس و داماد کنی ، ایشاءا....
    • در کنار شما به امید خدا

منصور نگاهی به من کرد .جلو آمد دست نوازشی به سر من کشید وگفت: خدا تو رو از من نگیره که همه چیزم رو بهم برگرداندی

پسرش را از من گرفت و به پیشانیش بوسه زد وگفت: حالا چی صداشون بزنیم گیسو؟

    • نظر من اینه که همان اسامی را که گیتی دوست داشت روشون بذاریم منصور جان
    • پس این پسر قندعسل را امید صدا می زنیم و آن دختر نازنین را دلارام

مادر گفت: نامدار باشند الهی .سلیقه گیتی حرف نداشت

منصور گفت: فسقلی با لبش دنبال یه چیزی می گرده که من ندارم و شرمنده م .انگار شیر میخواد گیسو جان

همه زدیم زیر خنده

    • دلارام رو بده به من مادر .به امید شیر بده .گرسنه تره

پدر گفت : من می رم بیرون هوائی عوض کنم در ضمن به ثریا خانم خبر بدم که از خدا چیها گرفتیم خیلی سفارش کرد بنده خدا که بی خبرشون نذارم .می خواست بدونه یک قلوئه یا دو قلوئه

وقتی به امید شیر می دادم مادر دلارام را به منصور داد و دنبال پدر روانه شد و منصور با حالتی بامزه گفت: تحویل بگیرم مادرجون چون رادمنش تنهاست آره ؟

فریاد خنده بلند شد و مادر گفت: منصور دست بردار تو رو خدا میخوام شما دوتا راحت باشید

منصور با کنایه گفت: برو مامان جان .اما نترس پدر باوفاست

مادر در حالیکه از در خارج میشد گفت : اینو که می دونم می ترسم چیز خورش کنند از مردم می ترسم

همه زدیم زیر خنده و منصور سری تکان داد وگفت: بیچاره بابام تنهائیها کشید .خدا شانس بده

چپ چپ نگاهی به منصور انداختم .ادامه داد خودت می دونی که پدر رو چقدر دوست دارم و فقط چون ایشون بود رضایت دادم منتها دارم درددل میکنم .دلم واسه بابام می سوزه .خب، گیسو نکنه بعد از من شوهر کنی ها.هیچ نمی تونم بپذیرم

    • انشاءا... صدسال سایه ات بالای سر ما باشه عزیزم

منصور روی کاناپه نشست دستی به سر دلارام کشید وگفت: می دونی گیسو دارم فکر میکنم که خدا اگه دوتا رو ازم گرفت عوضش سه تا گذاشت تو بغلم

    • چرا سه تا؟
    • خب، تو و این دوتا دیگه
    • خداوند عادله منصورجان و نتیجه صبر و استقامت اینه
    • خدا را شکر
    • بیا منصور دیگه نمی خوره ، اینو بگیر اون یکی رو بده بهش شیر بدهم
    • تو باید حسابی تقویت کنی. سیر کردن این دوتا شکمو کار آسونی نیست ضعیف می شی. برای من هنوز اول تو مهمی
    • خوبه که اینها چیزی از حرفهای ما نمی فهمند منصور
    • چطور مگه؟
    • آخه، من هم می خوام اعتراف کنم که تو برام یه چیز دیگه ای
    • قسم بخور تا باور کنم
    • به همون خدائی که اینها رو تو دامنم گذاشته قسم

نگاه عاشقانه ای بهم کرد خم شد مرا بوسید وگفت: دوستت دارم عزیزم. از حالا هم انقدر به این وروجکها رو نده ، از حالا که کوچکند عادتشون بده که مزاحم ابراز علاقه ما بهم نشند .من بزرگ هم که بشند جلو روشون می گم که تو رو بیشتر از همه دوست دارم .تو بودی که اینها هستند

    • دخترت هیچ خوشش نیومد منصور .بگیر خودت ساکتش کن اصلا از اشتها رفت

منصور امید را روی تخت گذاشت وگفت: بدبختیها تازه شروع شده گیسو. این رو بذار اون رو بردار .باید شرکت رو رها کنم بشینم خانه ور دست تو .طبع بچه هام خیلی لطیفه و کارمون در آمده

غش غش زدم زیر خنده وگفتم: ما که از خدامونه

منصور نگاه عمیقی به صورت امید و دلارام انداخت وگفت: پسرم به تو رفته، دخترم به من

    • آره دلارام کپی خودته منصور
    • پس شکل مامانه . بزرگ شه خوشگل میشه

مدتی بعد پدر ومادر برگشتند و پدرگفت: منصور جان حسابی سرت شلوغ شده بابا .شدی آقای گرفتار

    • کاش همه گرفتاریها اینطوری باشه پدرجون .ازخوشحالی روپا بند نیستم

پدر به دلارام که در آغوش منصور بود اشاره کرد وگفت: این دخمره ست که داره گریه می کنه؟

    • بله
    • چشمش به باباش افتاده که شکل خودشه .خودش رو لوس کرده ها می دونیم خوشگلین

همه زدیم زیر خنده ومنصورگفت: نظر لطف شماست .راستش بهشون گفتم من مامانتون رو بیشتر دوست دارم این یکی ناراحت شد زد زیر گریه

مادر گفت: خب دختر هووی مادره دیگه. بذار برم بگم پرستار بیاد ببرتشون حتما جاشون کثیفه

***********************

باری زندگی ما با وجود فرزندانم رنگ قشنگتری بخود گرفته. از آن دوران که مربوط به سالها پیش است خاطرات زیادی دارم .اما دیگه بهتر می دانم قلم گیتی را زمین بگذارم و کتاب الهه ناز را ببندم

اکنون که به فرزندان رشید و زیبایم می نگرم احساس میکنم که به هرچه خواستم رسیدم .گیتی همانطور که خود گفته بود جاده ای هموار وزیبا را برای من صاف کرد و امانتهای گرانبهائی را برایم به یادگار گذاشت و رفت .احساس میکنم زحماتش به هدر نرفته و آن نهال زیبایی که با عشق وامید بسیار در خانه متین کاشته به ثمر نشسته .احساس آرامش زیادی میکنم و از عشق به خانواده ام لبریزم و شاکر به درگاه خدا. غبار سپیدی روی موهای منصور نشسته که نشان از گذران سالها وتجربه و تلاش پر نتیجه دارد .امید دو ماهی است با گرفتن مدرک فوق لیسانس الکترونیک از فرانسه برگشته و دلارام با وجود زیبایی فوق العاده و داشتن لیسانس زبان انگلیسی و خواستگارهای متعدد ازدواج نکرده .تنها بهانه او باباش است چون نمی تواند از او جدا شود در عوض امید وابستگی شدیدی به من دارد و در عین حال قصد ازدواج هم دارد، از این بابت برای همسر آینده اش نگرانم .همسر ایده آل و مناسب امید بنظر خودش وما کسی جز آتوسا فرهان نیست .آتوسا بیست و پنج سالگی را پشت سر می گذارد و در رشته دندانپزشکی تحصیل میکند .بیش از اندازه به امید علاقه دارد و از بازگشت او بسیار خوشحال است. امید من هم بدتر از پدرش عاشق وشیداست و اینجاست که می گویم روزگار بازیهای عجیبی را با ما شروع کرد و هیچ پایانی هم براش قائل نیست .اما امیر فرزند سوم ماست که در رشته پزشکی تحصیل میکند و اصلا بین من ومنصور تبعیض قائل نمی شود. پسر با جذبه ،صبور وخودداری است و بسختی میشود پی به درونش برد .فقط خوب می دانم که قلبی به شفافیت آینه دارد .قلبش به خاله از دست رفته اش رفته و چهره اش به دایی از دست رفته اش. خداوند در طی سالیان سال همه چیز را بنوعی دیگر به ما برگرداند و شکر خدا پدر ومادرجون را هنوز از ما نگرفته، با اینکه ایشان مرز هشتاد سالگی را گذرانده اند هنوز روحیه وچهره ای جوانتر از سنشان دارند و لبریز از عشق یکدیگرند .

آقای فرزاد در سن هفتاد سالگی جان به جان آفرین تسلیم کرد و با کمال تاسف الناز هم دوسال بعد یعنی در سن چهل وسه سالگی در اثر سانحه رانندگی همراه همسرش راهی دیار باقی شد. تنها دخترشان ساناز در آستانه ازدواج است که با مادربزرگش خانم فرزاد زندگی میکند .المیرا در کنار همسر دوم و دو پسرش روزگار را می گذراند و بنظر من زن خوشبختی نیست .پسرانی عیاش و خلاف همانند همسرش دارد و از این بابت همیشه گرفتار است و رنج می برد .هنوز که هنوز است به من و زندگی ام حسادت میکند. اما من همچنان برای مغفرت الناز و خوشبختی دخترش ساناز و سلامتی وعاقبت بخیری المیرا وخانواده اش دعا میکنم، چرا که بقول مادرم وگیتی خیر وگذشت وتواضع در حق دیگران تنها ضامن سعادت وخوشبختی ما انسانهاست همانطور که من این سعادت را تجربه کردم. اعتراف میکنم که هنوز منصور را بیشتر از فرزندانم می پرستم و اگر طول عمری باشد خدمتگزارش خواهم بود، و به آینده بهتر از این امیدوارم

گیتی عزیزم

پایان نگاه تو، پایان امیدهای تو و پایان ضربان قلب مهربان تو برای درد آورترین لحظه ای بود که تجربه کردم. تو که رحم کردی و بیرحمانه پرپر شدی. تو که همیشه برای راحتی دیگران زیستی. تو که همواره آسایش من را خواستی و جاده صاف کن من بودی. گاهی فکر میکنم فداکاری تو به حدی بود که میخواستی با رفتنت سایبانی از عشق و آرامش خیال برای من بسازی تا من هم خوشبختی را تجربه کنم و اعتراف میکنم که تجربه کردم و به آرزوهام تمام وکمال رسیدم .هرکس نداند تو خوب می دانی که ناخواسته چه بهای سنگینی برای رسیدن به این آرزو پرداختم . من هرگز نمی خواستم از سنگ قبر تو شکوفه زیبا پله ای برای رسیدن به منصور و در نهایت خوشبختی خود بسازم ، فقط کسی مثل او را آرزو کردم که ای کاش هرگز نمیکردم .ای کاش همسری مثل منصور نمی خواستم ، آنوقت شاید تو را هنوز داشتم . حقیقتا با غروب تو و زندگی دنیوی تو خورشید سعادت برمن طلوع کرد .اما همیشه ابر سیاه دوری وجدائی از تو بر این سعادت سایه انداخته .خدا می داند که من ومنصور در این فراق چگونه سوختیم و از این وصال چقدر شرمنده ایم. چون می دانم که تا چه حد خوشبختی و آرامش منصور برایت اهمیت داشت ، چون می دانستم که دوست داشتن را فرای عشق می دانی تا آنجا که در توان داشتم خالصانه منصور را دوست داشتم و دارم و به او خدمت کردم وخواهم کرد. از عمق دل برای آرامش روح بزرگ تو دعا می کنم و مطمئنم تمام توفیق وسعادتی که هر روز بیشتر از دیروز کسب می کنیم از برکت دعای تو فرشته زیبا و پاک است .پس تا هنگامی که بسویت پرواز کنم پروازت را بخاطر می سپارم، ای الهه ناز.

تو الهه نازی در بزمم بنشینمن تو را وفا دارم بیا که جز ای

نباشد هنرم .


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 7579
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 73
  • آی پی دیروز : 44
  • بازدید امروز : 664
  • باردید دیروز : 48
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 901
  • بازدید ماه : 1,837
  • بازدید سال : 17,648
  • بازدید کلی : 393,448
  • کدهای اختصاصی
    کسب درآمد از پاپ آپ